جدول جو
جدول جو

معنی هور هور - جستجوی لغت در جدول جو

هور هور
گریه کردن، اشک ریختن فراوان همراه با فریاد و ناله، صدای.، باعجله و شتابان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هورمهر
تصویر هورمهر
(دخترانه)
خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورچهر
تصویر هورچهر
(دخترانه)
تابان روی، زیب، آنکه چهره و سیمایی درخشان و نورانی چون خورشید دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
(کَ)
ده کوچکی از دهستان سیاهو مرکزی شهرستان بندرعباس، واقع در 108 هزارگزی شمال بندرعباس و سه هزارگزی شمال راه مالرو سیاهو به گهره. دارای 20 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام ناحیه ای در هند، چنانکه در کتاب ’سنکهت براهمهر’ آمده است. (ماللهند ص 149)
لغت نامه دهخدا
بیشمار و کثیر و انبوه و غلبه،
- ایل وور وور، گروه بیشمار: مثل ایل وور وور ریختند و غارت و چپاول کردند
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بسیار از آب و شیر. (منتهی الارب). هرهر. (اقرب الموارد) ، آنچه برافتد از دانۀ انگور، گوسپند کلانسال، آب بسیار که آواز هرهر آید از وی، نوعی از کشتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هرهر و هرهره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هور مون
تصویر هور مون
بر آغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هر طور
تصویر هر طور
هر جور
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنانست که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند و وی احساس سرما سرما کند زنجموره قشعریره. یا مور مور شدن کسی را حالت مور مور دست دادن او را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لور آور
تصویر لور آور
ظرفی فلزی که در آن روغن و غیره کنند دبه روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور آور
تصویر زور آور
زورمند نیرومند پهلوان، آنکه با دیگری با زور و جبر رفتار کند
فرهنگ لغت هوشیار
غلیواج مرغ گوشت ربا زغن: تیری که هر کجا که یکی پشم توده دید حالی چو کور کور درو آشیان کند. (کمال اسماعیل)، (نرد) (یک یک تک تک) آوردن دو طاس که هر یک یک خال داشته باشد دو تک خال دو کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور مور
تصویر شور مور
مورچه خرد و ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که قبل از تب و لرز عارض شود و آن چنان است که گویی جاروی تر بر پشت شخص کشند وی احساس سرما کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاروهور
تصویر هاروهور
((رُ))
سخت گرسنه
فرهنگ فارسی معین
پیرامون، اطراف، حوالی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیام بر، خبررسان، پیام رسان
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا بالا
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
خبرآور، آورنده ی پیام
فرهنگ گویش مازندرانی
آب و تاب دادن در بیان موضوعی، گفتگوی نامفهوم، یاوه
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز، دزد دزد
دیکشنری اردو به فارسی